تنهاتر از همیشه...

"در این دنیا تک و تنها شدم من
گیاهی در دل صحرا شدم من
چو مجنونی که از مردم گریزد
شتابان در پی لیلا شدم من
چه بی اثر می خندم !
چه بی ثمر می گریم !
به ناکامی چرا رسوا شدم من !
چرا عاشق چرا شیدا شدم من !
من آن دیر آشنا را میشناسم
من آن شیرین ادا را میشناسم
محبت بین ما کار خدا بود
از اینجا من خدا را می شناسم
چه بی اثر می خندم !
چه بی ثمر می گریم !
به ناکامی چرا رسوا شدم من ؟!
چرا عاشق چرا شیدا شدم من ؟! "

فقط خدا حق دارد مرا بیدار کند!

دنیای من شیرین نمی‌شود با این دو حبه قند

... و من اما دستانم بسته است. خداوند از ازل بسته بودشان، مبادا قفسی شوند و گنجشکی در اسراتشان.

و تو همانی که شنیدن شعرهایت از نوحه‌های مداح ها هم زجر آور تر است.

من اما زجر‌کشیدن را خوب بلدم، زجر دادن را نمی‌دانم؛ شاید تو بدانی. دیگر حتی نمی‌توانم تجسم کنم. نمی‌توانم حتی تصور کنم گوشواره‌هایی که دوستشان می‌داشتی آویز گوش من است. رویایی که در آن من غلام حلقه به گوش تو بودم، رویایی پوچ بود. تو راست می‌گفتی "دنیای ما شیرین نمی شود با این دو حبه قند"؛ هیچ‌وقت شیرین نمی‌شود.

خود می‌دانی که سهم من از زندگی نکبت بود و بدبختی؛ سهم تو اما چشمان او بود. خوشا به سعادتت. تو شاد باش. تو با او خوش باش. من مدت‌هاست خو گرفته‌ام به این نکبت.

تهوع

"من خیلی دوست دارم که شاه بلوط، لته کهنه و به‌خصوص کاغذ از زمین بردارم. خوشم می‌آید برشان دارم و تو مشت بگیرمشان. اول‌های پاییز توی باغ‌ها تکه روزنامه‌هایی پیدا می‌شود که آفتاب برشته‌شان کرده است، مانند برگ‌های مرده، خشک و شکننده‌اند، آنقدر زرداند که انگار در اسید پیکریک خیساندنشان. بعضی تکه کاغذها در زمستان خرد و له و لکه دارند؛ آن‌ها به زمین بر‌می‌گردند. بعضی‌های دیگر که خیلی تازه و حتی براق و سفید و تپنده‌اند، مانند قو آرام و موقراند، اما زمین از مدتی پیش، از زیر به دامشان انداخته است. آن‌ها پیچ و تاب می‌خورند، خودشان را از گل و لای می‌کنند ولی کمی آن‌طرف‌تر برای همیشه به زمین می‌افتند. همه این‌ها برای برداشتن خوب‌اند. گاهی صرفاً با نگاه کردنشان از نزدیک، لمسشان می‌کنم. گاهی هم جرشان می‌دهم تا جرق و جرق طولانی‌شان را بشنوم یا این‌که اگر خیلی خیس باشند آتششان می‌زنم و این کار مشکلی است..."

 

* تهوع/ ژان پل سارتر/ ترجمه امیر جلال الدین اعلم

متحیرانه

عجیبم من، عجیب!

یکی سیگار می‌کشه، با اشتیاق به چهره اش خیره می‌شم و از تک تک پک‌زدن‌هایش و فرورفتن لپ‌هایش لذت می‌برم؛ دیگری در کمال ناباوری وسط کار، سیگارش رو بر‌می‌داره و معذرت خواهی می‌کنه و میره چند تا پک می‌زنه، از شدت ترس و اضطراب می‌لرزم و حتی حاضر نیستم برگردم مبادا چشمم به اون صحنه بیافته!

چرا حتی یه عمل هم که از آدم‌های مختلف سر میزنه برای من ارزش یکسانی نداره؟!

من و چه گوارا! جل الخالق!

حالا من هی به شما بگم که کوه خیلی فریبم میده که اونجا خودکشی کنم و شما باورتون نشه.

تا حالا سیگار نکشیده ام، به خدا! اما داره فریبم میده که امتحان کنما. خدا رو چه دیدی، شاید روزی روزگاری سیگاری قهار هم شدیم. آدم سیاستمدار نشه و نشه و وقتی شد، بشه چه گوارا! واجب شد کتاب زندگی نامه اش رو بخونم. چون کتابش گرون بود – من هم که خسیس- هنوز نخریدمش. حتی تصورشم نمی کردم نتیجه تست این بشه

 

نمی خواهید بدونید مثل کدوم رهبرهستید؟

 

Leader Test Results

 

 

 

"وقتی چشمانت را می‌بندی

 و سهم مرا از ستاره‌ها می دزدی

من چه بنویسم

 از راه‌هایی که با خورشید طی شد

و به افق لب‌های تو رسید؟! "