آغازی باش!

اشک رازی ست!

لبخند رازی ست!

عشق رازی ست!

قصه نیستم که بگویی/نغمه نیستم که بخوانی/صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنانکه ببینی/یا چیزی چنانکه بدانی

من درد مشترکم

مرا فریاد کن

درخت با جنگل سخن می گوید/ستاره با کهکشان/علف با صحرا

و من با تو سخن می گویم

نامت را به من بگو/دستت را به من بده/حرفت را به من بگو/قلبت را به من بده

من ریشه های تو را دریافته ام

با لبانت برای تمامی لب ها سخن گفته ام

و دست های تو با من آشناست!

 

 

و...

و...

تنها خداست كه مي ماند. :(

 

همینجوری!

"من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم.

من صدای نفس باغچه را می شنوم

و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد.

و صدای سرفه ی روشنی از پشت درخت،

عطسه ی آب از هر رخنه ی سنگ،

چکچک چلچله از سقف بهار.

و صدای صاف، باز و بسته شدن پنجره ی تنهایی.

و صدای پاک، پوست انداختن مبهم عشق،

متراکم شدن ذوق پریدن در بال

و ترک خوردن خودداری روح.

من صدای قدم خواهش را می شنوم

و صدای پای قانونی خون را در رگ،

ضربان سحر چاه کبوتر ها،

تپش قلب شب آدینه،

جریان گل میخک در فکر،

شیهه ی پاک حقیقت از دور.

من صدای وزش ماده را می شنوم

و صدای کفش ایمان را در کوچه ی شوق.

و صدای باران را، روی پلک تر عشق،

روی موسیقی غمناک بلوغ،

روی آواز انارستان ها.

و صدای متلاشی شدن شیشه ی شادی در شب،

پاره پاره شدن کاغذ زیبایی،

پر و خالی شدن کاسه ی غربت از باد."

 

*سهراب

 

پی نوشت1: مشکل بر طرف شد.دوباره میتونم به راحتی بنویسم. ممنون از دوستانی که برای حل این مشکل راه حل پیشنهاد دادن:)

 

بعد نوشت2: خداي من! درست وقتي مشكل برطرف شده بود دوباره قاطي كرد!:(((((((

امروز سرمستم!

امروز از شنيدن صداي اذان صبح سرمستم!

با شنيدن صداي اذان از خواب بيدار شدم؛ صداي اذاني كه به نواي استاد شجريان مي مانست.

خيلي دلنشين بود؛ خيلي!

همسايه روبرويي بود كه روي بام داشت به سبك خودش اذان ميداد.

كاش دوباره بخواند!

 

بعد نوشت: وايييي! من با بد بختي اين ها رو نوشتم. دوباره كيبوردم قاطي كرده. همه ي حروف رو نداره و اكثر حروف هم جاشون عوض شده!

 

برای تو که این روز ها شادی:

 

 

 

" این روز ها که می گذرد

                              شادم

  این روز ها که می گذرد

                              شادم

                                  که می گذرد

                                              این روز ها

              شادم

                      که می گذرد...  "

 

* قیصر امین پور                

 

سال نو مبارک!

"باز کن پنجره را که نسیم،

روز میلاد اقاقی ها را  جشن می گیرد

و بهار

روی هر شاخه، کنار هر برگ

شمع روشن کرده است

همه ی چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند

کوچه یک پارچه آواز شدست

و درخت گیلاس

هدیه ی جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده است.

باز کن پنجره را ای دوست ...

باز کن پنجره ها را...

و بهاران را باور کن!

*فریدون مشیری

 

سال نو رو به همه ی دوستان عزیزم تبریک می گم. من هم مثل ایشون برای تمام جوون ها آروزوی خوشبختی می کنمJ