من دگر خوابم می آید، خسته ام!

 

آه، باری بس کنم دیگر

هر چه خواهی کن، تو حق داری

گر عبث، یا هر چه باشد چند و چون

این است و جز این نیست.

مرگ گوید: هوم! چه بیهوده!

زندگی میگوید: اما باید زیست.

باید زیست!

گاهی اندیشم که شاید سنگ حق دارد؟

باز می گویم: نه! بی شک آتش و باران.

من دگر خوابم می آید، خسته ام، پیرم

آه! کی این خفته یاران را توانم دید، بیداران؟

با دم نمناک سردت، ای نسیم صبح بیداری!

چشم مستان مرا بیدار کن، رفتند هشیاران.

 

یاران! شتاب کنید، قافله در راه است.

... و تو، ای آنکه در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون، در دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت ، پای به سیاره زمین نهاده ای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه ی خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیره ی خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله ی سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی...

یاران شتاب کنید، قافله در راه است. می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند؟ آری، گناهکاران را در این قافله راهی نیست... اما پشیمانان را می پذیرند. آدم نیز در این قافله ملازم رکاب حسین است، که او سرسلسله ی خیل پشیمانان است، و اگر نبود باب توبه ای که خداوند با خون حسین میان زمین وآسمان گشوده است، آدم نیز دهشت زده و رها شده و سرگردان در این برهوت گمگشتگی وا می ماند.

 

*سید مرتضی آوینی

و اما بعد!

بعد از کلی زحمت بابت تهیه مطالب برای سمینار و پر کردن فرم های خلاصه مقالات و ... و کلی خورده فرمایشات دیگر استاد ارجمندمون، بالاخره هرجوری که بود این سمینار من (یا بهتر بگم جلسه دفاعیه من!!) ارائه شد! استاد من گفته اگه ما تا ماه دیگه یه مقاله بدیم نمره سمینارمون رو میده 19 !!!

روز قبل از ارائه سمینار هم یکی از همون روزهای جدال ما با استاد محترممون بود!

یه هفته استادی میشه سلطان آی اس آی، این استاد محترم با اخم و ابروهای درهم گره خورده  تشریف میارن و ... !

حالا این هفته باید بزنه و استاد هم اتاقی ایشون، همراه دانشجوهاشون مقاله ای داده باشند و دیگه خودتون بقیه ماجرا رو حدس بزنید دیگه! آخه این وسط گناه ما چیه، خدا میدونه! به همبن دلیل دوست جون من که تصمیم گرفته از پروفایل های دمایی کوره اش مقاله بده تو این فرصت یک ماهه؛ و من هم قراره یه بلور از استاد بگیرم و باهاش برم مقاله بدم:))))

و

این هم تصویر همون دونه دونه های محبت. متاسفانه نمی شد تصویر مانکنی که قراره این رو بپوشه رو بیارم!:))