جسارتاً شما یه بسته ماکارونی ندیدید؟

دو تا خانم متشخص ماکارونی خریدند و به خوابگاه رفتند و با یه خانم متشخص دیگر – سه تایی –  به نیت  ابتیاع وعیش به بازار رفتند و دیر وقت به خوابگاه بازگشتند؛ تنها به این امید که تا آخر شب ماکارونی پخته و دلی ازعزا دربیاورند. دو تا از خانم های متشخص، مایع ماکارونی رو پختند و حال نوبت به ماکارونی رسید. این ور بگرد و اون ور بگرد، اما ماکارونی کو؟ حالا از این و اون بپرس "یه بسته ماکارونی ندیدید؟" و ...

بعد کاشف به عمل اومد که ماکارونی رو یه عده ای همراه با ماکارونی خودشان طبخ و میل نموده اند  و همچنان در پی این اندیشه که چقدر ماکارونی ما ری کرد و چه برکتی داشت، که جماعتی رو سیر نمود و هنوز به قاعده خوراک ایلی دیگر، از آن باقی مانده!

 

نکته اخلاقی: ماکارونی پز که شونصد تا شد، ماکارونی پر برکت میشه!!

 

احساسم این است که دارم کم کم تبدیل به یک شیء می شوم؛ اینست که روزی، دونفر "این" م خطاب نمودند!

برگ در انتهاي زوال مي افتد و ميوه در انتهاي کمال. بنگر که تو چگونه مي افتي...

کنفرانس رشد بلور ایران - دانشگاه سمنان